الان دارم دعای فرج گوش می دهم.
واقعا هر کدام از ما در طول روز یا طول هفته چند بار ابن دعا را زمزمه میکنیم؟
چندسال پیش فکر میکردم همه مثه من فکر میکنند. فکر میکردم دین واحدی داریم و همه به آن دین واحد معتقدند. اما گذر زمان چیز دیگری را بمن نشان داد. چیزی نشان داد که حتی به دینداری خودم و مسیری که میروم شک کردم. حتی به میزان شناختم از خدا نیز شک کردم...
بگذریم...
... بهار بود من هم ارومیه بودم بهار آنجا هم بسیار زیباست. یه روزی تصمیم گرفتم تنها و بیخبر ازهمه بعد از شش سال و برای دومین باربرم پابوس آقا امام رضا(علیه السلام). بلیط قطار پیدا نکردم و کاملا دل شکسته به شهر خود برگشتم. انجا به یکی از دوستان صمیمی ام بنام مهدی (که چندماهی بود که متوجه بیماری صعب العلاجش شده بود) زنگ زدم و از حال و هوای خود گفتم. فردا صبح همان دوستم بمن زنگ زد که بلیط واسم گرفته و فردا صبح باید ایستگاه راه آهن مراغه باشم. منم از خوشحالی سر از پا نمی شناختم. فردا شب مهمان دوستم بودم و صبح با بدرقه گرم دوستم و خانواده اش راهی مشهد شدم.
در کوپه قطار یکی از من آهنگ خواست تا از گوشی ام پخش کنم. منم گفتم:"چون دارم میرم زیارت آهنگی رو گوشی ام ندارم". آن شخصم گفت:"چ ربطی دارد میخواستی وقتی رسیدی حرم اهنگت پاک میکردی". از ان ببعد نگاه دیگر مسافران بمن نگاه عاقلان اندر سفیه بود و هرکسی میخواست به نحوی مرا متوجه اشتباهم کند. اما کدام اشتباهم؟؟ اینکه با اینچنین دلی میروم زیارت اشتباهه؟؟
از راه آهن مشهد تا حرم پیاده و سرحال مثه بچه ها ذکر گویان بسمت حرم حرکت کردم و چسبیدم به ضریح و برای همه کسانی که التماس دعا داشتند، دعا کردم. قبلش هم با یکی از دوستانم که دانشگاه مشهد بود هماهنگ کرده بودم تا برم خونه دانشجویی شان. دوستم قرار شد بیاد دنبالم. تو صحن انقلاب قرار گذاشتیم و بعد از زیارت رفتیم خونه شان و انجا با دیگر دوستانشان اشنا شدم. و براشون جالب بود که من بلافاصله بدون استراحت بدون نهار چندساعتی را رفته بودم زیارت. بعد از استراحت دوباره تصمیم گرفتم شب برم زیارت و تا صبح بمانم. آنجا متوجه نگاههای متفاوت دوستان شدم. میتونستم بفهمم که در موردم چی فکر میکنند. از اینکه ساده ام. از اینکه کارم گره خورده و واسه بازگشایی گره اش امده ام و این چنین خود را به اب و اتیش میزنم و ... . اما هیچ کدام از فکرشان درست نبود. من فقط بخاطر عشق بی دلیلم به اقا امده بودم.
دوستم میگفت:"ترک ساده ... بیچاره...". بعدش دیگه چیزی از ادامه کلماتش متوجه نمیشدم. شاید چون دکتری قبول نشده بودم و یا شاید چون هنوز مجرد بودم و یا چون بظاهر همش بدشانسی اورده بودم و یا... . فکر میکردن من اینها را از خدا و با وساطت اقا می خواهم و چون به هیچ یک از اینها نرسیده ام پس آدم ساده لوحی هستم که حتی دعا کردن هم بلد نیستم... فکر میکردم ادم بیچاره ای هستم که دست به دامن کسی شده ام که حتی نظری هم بمن نمیکند... اما کاش میدانستند که من فقط آنروز برای کسانی که التماس دعا کردند و همچنین به دوستانی که میزبانم در مشهد بودند دعا میکردم. خدا را شکر که همین دوستانم بعد از چند سال به حاجاتشان رسیده اند. هرچند من نرسیده باشم هرچند بارها و بارها دلم شکست اما آیا کسی هم هست که برای من دعا کند؟
"دعای مومنین در حق برادر مومنانش سریعترین دعا برای اجابت است...امام محمدباقر(علیه السلام)"